همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی / چه زیان ترا که من هم برسم به آرزویی
به کسی جمال خود را ننموده ای وبینم / همه جا به هر زبانی بود از تو گفتگویی
همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار چنگی / من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی
چه شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی / چه شود که کام جوید زلب تو کام جویی
شود اینکه از ترحم دمی ای سحاب رحمت / من خشک لب هم آخر زتو تر کنم گلویی
بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت / سر خم می سلامت شکند اگر سبویی
همه موسم تفرج به چمن روند وصحرا / تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جویی
السلام علیک یا حجتبنالحسن المهدی «عجل الله تعالی فرجه الشریف»
موضوعات مرتبط: مطالب تازه درموردامام زمان ، تازه های مناجاتهاواشعارمعنوی ، ،
برچسبها:
هر راه بجز راه تو کج خواهد شد
بی لطف تو آسمان فلج خواهد شد
ما منتظران اگر بخواهیم همه
امسال همان سال فرج خواهد شد
آمد بهار و حیف که ما را بهار نیست
وین جرعه ها به کام دلم خوش گوار نیست
گفتم بهار آمد و پر شد جهان ز گل
دیدم که یار نامد و گفتم بهار نیست
مه من عید شد مبارک باد
عیدی عاشقان چه خواهی داد
عیدی و عید ما «مه» رخ توست
عید ما بی رخ تو عید مباد
نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید
بیا که خاک رهت لاله زار خواهد شد
ز بس که خون دل از چشمِ انتظار کشید
یوسف شود، آن کس که خریدار تو باشد
عیسی شود، آن خسته که بیمار تو باشد
یارب رسان تو بر ما، صاحب زمان ما راتا که حیات بخشد، روح و روان ما را
موضوعات مرتبط: مطالب تازه درموردامام زمان ، تازه های مناجاتهاواشعارمعنوی ، ،
برچسبها:
من را نمی شناخت کسی اینجا، گم نامم و به نام تو می نازم
شادم که مثل عده معدودی،شعری برای نام نمی سازم
شعرم برای توست شعاری نیست،کشتی برای موج سواری نیست
باور مکن که دل به زمین دادم،وقتی تویی بهانه پروازم
هر جا که نام نامی تو آنجاست،قلبم بهانه غزلی دارد
این سوز ریشه ای ازلی دارد،پس با غم عزیز تو دمسازم
شعرم اگر چه هیچ نمی ارزد،سوزانده است نام و نشانم را
می سوزم و به هیزم ابیاتم،بیتی به عشق شعله می اندازم
یا صاحب الزمان و زمین موعود،دانای هرکه آمد و هر چه بود
گم نامم و تویی تو،که می دانی،تنها به نام سبز تو می نازم
موضوعات مرتبط: تازه های مناجاتهاواشعارمعنوی ، ،
برچسبها:
امشب عجبست اى جان گر خواب رهى یابد
وان چشم کجا خسپد کو چون تو شهى یابد
اى عاشق خوش مذهب زنهار مخسب امشب
کان یار بهانه جو بر تو گنهى یابد
من بنده آن عاشق کو نر بود و صادق
کز چستى و شبخیزى از مه کلهى یابد
در خدمت شه باشد شب همره مه باشد
تا از ملاء اعلا چون مه سپهى یابد
بر زلف شب آن غازى چون دلو رسن بازى
آموخت که یوسف را در قعر چهى یابد
آن اشتر بیچاره نومید شدست از جو
می گردد در خرمن تا مشت کهى یابد
بالش چو نمی یابد از اطلس روى تو
باشد ز شب قدرت سال سی هى یابد
زان نعل تو در آتش کردند در این سودا
تا هر دل سودایى در خود شرهى یابد
امشب شب قدر آمد خامش شو و خدمت کن
تا هر دل اللهى ز الله ولى یابد
اندر پى خورشیدش شب رو پى امیدش
تا ماه بلند تو با مه شبهى یابد
موضوعات مرتبط: تازه های مناجاتهاواشعارمعنوی ، ،
برچسبها: